گالری عکس های برتر و دیده نشده هم آغوشی عاشقانه زن و مرد ایرانی و خارجی مجموعه تصاویر احساسی خفن و داغ از هم آعوشی همراه با متن های گلچین شده کوتاه و اینستاگرامی برای پروفایل ولی اینبار با موضوعات متفاوت تر ارسالی در سال 96
تنها عشق بیان میکند تفاوتها وگرنه... عین هم اند آغوش ها...
راستش ما آنقدر ها هم که نشان می دهیم احمق نیستیم! آنقدر می فهمیم که دروغ یعنی چه... آن لبخند چند درصدش تظاهر است... آغوش گشوده شده به رویمان چقد صادقانه است... ما آنقدر ها هم احمق نیستیم، فقط بستگی دارد شخص مقابلمان چه کسی باشد......
میترسم از اینکه روزی یک جایی من و تو خیلی دور از هم شب و روز در آغوشِ یک غریبه بیقرارِ هم باشیم و بعد از هر بار هم آغوشی به یادِ آغوشِ هم ، بیصدا گریه کنیم...
کاش می دانستی یک زن از لحظه ای که " دوستت دارم " می گوید از لحظه ای که بوسیده میشود از لحظه ای که به آغوش کشیده میشود، دیگر خودش نیست می شود تو میشود با هم بودن آن لحظه که ترکش می کنی دو نیم اش می کنی و یک نیمه اش را با خود می بری نگو زمان همه چیز را حل می کند که زمان، تنها، کند می کند جستجوی او را برای یافتن نیمه دیگرش نگو فراموش کن که او یک چشمش همیشه باقی می ماند به نیمه رفته دیگرش
ما چقدر عکس سلفی نداریم و چقدر از کتاب های تازه خوانده ی مان برای هم نگفتیم ... چقدر دست هایمان را در هم جفت نکردیم از ترس اینکه جدایمان نکنند... چقدر جلوی آینه همدیگر را بغل نکردیم و به تصویرمان در آینه لبخند نزدیم و حسرت نکشیدیم که این لحظه تا ابد ادامه پیدا کند ... میدانی چیست? ما خیلی کارهای نکرده داریم من فکر میکنم بهتر باشد که برگردی ...
هیچ آغوشی آغوش پدر نمی شود آن هم برای فرزند پشیمان ؛ سلام! تو بینهایتی پدر...
دخـتــَــر کـه بــاشی میـدونـی اَوّلــــیـن عِشــق زنـدگیـتــ پـــِدرتـه دخـتــَــر کـه بــآشی میـدونـی مُحکــَم تــَریـن پَنــآهگــاه دنیــآ آغــوش گــَرم پـــِدرتـه دخـتــَــر کـه بــآشی میـدونـی مــَردانــه تـَریـن دستــی کـه مـیتونی تو دستـِـت بگیـــری و دیگـه اَز هـــیچی نَتــَرسی دســــتای گَرم وَ مِهـــــرَبون پـــِدرتـه هَر کـجای دنیـا هم بـــاشی چه بـاشه چـه نبــاشه قَویتــریـن فِرشتــه ی نِگهبـــان پـــِدرته
نسبت عشق به من، نسبت جان است به تن تو بگو من به تو مشتاق تَرَم؟ یا تو به من؟! زنده ام بی تو همین قدر که دارم نفسی از جدایی نتوان گفت به جز آهِ سخن بعد از این در دل من شوق رهایی هم نیست این هم از عاقبت از قفس آزاد شدن وای بر من که در این بازی بی سود و زیان پیش پیمان شکنی چون تو شدم عهدشکن باز با گریه به آغوش تو بر می گردم چون غریبی که خودش را برساند به وطن تو اگر یوسف خود را نشناسی عجب است ای که بینا شده چشم تو ز یک پیراهن
بغض که کنم حتی اگر دنیا را هم بیاورن چیزی بجز آغوش او آرامم نمی کند