نمیدانستم میخواهد مرا به هم بریزد... فرصت زندگی عادی را هم از من بگیرد، تا آنچه برای من میماند، مرگی باشد که آرام آرام خودش را به من میرساند... نفهمیدم با چه کسی آغاز کرد، من را تمام کرد... (آیدین دلاویز)... تصویرهای نوشته دار آماده شده با مضامین بسیار ناب احساسی، مطالب خواندنی و جملات تصویری بسیار زیبا و تصویرنوشته های غمگین درباره به هم ریختن برای پروفایل،
طرح انواع تصاویر متن دار کمتر دیده شده، جدید و جالب، جمله ها و استاتوس های فاز سنگین با موضوع به هم ریختم در این سایت.
هر سالی که میگذرد
تکه ای از ما در آن سال جا میماند
تو را نمیدانم
اما من در سالی که گذشت
مثل تکه های یک پازل به هم ریختم
و در این واپسین لحظات
هر چه جستجو میکنم
نمیدانم کدام تکه ام در کدام لحظه جا مانده
که اینگونه سردرگم و دلتنگ به سر میبرم
هیس!
سکوت قشنگه
اونم وقتی که حرفی نداری
تو یه دنیارو به هم ریختی حالا
شدی از چی فراری؟
**************
و گاهی فکر میکنم به مرگ
به ناگهان نبودن
به اینکه آمدنش
قرار است کجای رفتنت را
به هم بریزد...
چه صبح هایی که میتوانستیم با هم بخیر کنیم و نکردیم...
تو موهایم را شانه کنی
و من برایت حرف بزنم،
از آن حرف ها که جوابش فقط لبخند توست...
تو پیش قدم شوی
برای ریختن چای و من مربا به نانت اضافه کنم...
اما سهم ما این بود
که از پشت قاب های شیشه ای موبایل همدیگر را لمس کنیم...
نه تو مقصری نه من...
سرنوشت عاشقانه هایِ زیادی به ما بدهکار است
طلبکار هم صبرش حدی دارد
خدا به خیر کند
دعوای وصول طلبمان را...
**************
جایی هم هست که باید دیگران را رها کنی. واگذارشان کنی به تنهاییشان، به وجدانشان، به خودشان. بروی بنشینی کنج زندگی، دل بدهی به امید و منتظر بمانی تا آنچیزی که تو مدتهاست خودت را به در و دیوار میزنی تا نشانشان بدهی، دریابند. جایی هم هست که میفهمی برای زدن حرفهای تلخ، بیرون ریختن دلخوریها و نشان دادن خشمت، همیشه وقت هست. جایی که میفهمی برای به آخر رسیدن همیشه وقت هست و این تلخیها و عیان کردن دلخوریها و ریختن خشم در صدا و نگاهت برای همان وقت ِ آخر است. میفهمی صبوری یعنی فروخوردن حرفهای تلخ و پوشیدن دل شکستگی به امید اینکه هیچگاه فرصت بروزش را پیدا نکنی.
جایی هست که دوست داری به همه چیز و همه کس، به زندگی فرصت بدهی با تو به وقت ِ آخر نرسند. از همینجاهاست، همینطور که هی به آدمهای زندگیات فرصت میدهی حقیقت تو را بازیابند، اندوه بی سر و صدا تو را و زندگیات را میخورد. و اگر دیر شود و دیر برگردند و دیر برسند؛ تمام میشوی.
ساعتی صدبار آن صفحه ی لعنتی را به هوای اینکه نکند
پست تازه ای گذاشته باشد
رفرش می کنی.
اگر خبری از پست تازه نباشد
وا میری، و
اگر عدد آن بالا زیاد شده باشد
قلبت بنای تند زدن می گذارد
که چه عکسی گذاشته
و چه چیزی پایینش نوشته و
خدا نکند که اینترنتت سر ناسازگاری بگذارد
و لود نکند آن عکس تازه گذاشته شده را...
انگار این که الان عکسش را ببینی با ده دقیقه بعد تفاوتی می کند.
نه عزیز من
در این ده دقیقه نه عکسش عوض می شود،
نه تاریکی روشن می شود،
نه او برایت عاشق تر می شود.
اگر نوشته هایش غمگین باشند
دلت می گیرد از ناراحتی اش و می خواهی بپری گره ی بین ابروانش را باز کنی،
و اگر از نوشته هایش خوشحالی بریزد، دلت می لرزد
از این که چه کسی را دارد
که بدون تو می تواند شاد باشد.
چک میکنی کدام عکس ها را پسندیده
و برای کدامشان کامنت گذاشته.
انگار که به حال تو تفاوتی می کند
کِی کدام عکس را دیده و
دوست داشته و از کدام یکی بدش آمده و زیرش جمله ای تند نوشته.
دست بردار از این چک کردن ها
تمام کن این مرگ تدریجی را
کش نده این خودآزاری ها را
کمی قدیمی باش
انگار که هیچ تلگرام و اینستاگرام و کوفت و زهرماری اختراع نشده
مثل قدیمی ها که خداحافظ شان
واقعا «خداحافظ» بود
و
دیگر صد تا دنیای مشترک با هم نداشتند
که روزی هزار بار اسم طرف را روی در و دیوار این دنیاهای مجازی ببینند.
انگار کن رفته که رفته
واقعی خدافظی کردم
واقعی تموم شد
واقعی میرم
بیشتر بخوانید...
عکس متن دار اعصاب ندارم برای پروفایل