به خداحافظی تلخ تو سوگند نشد که تو رفتی و دلم ثانیهای بند نشد بی قرار توام و در دل تنگم گلههاست آه بیتاب شدن عادت کم حوصلههاست هیچکس هیچکس اینجا به تو مانند نشد خاطرات تو و دنیای مرا سوزاندند تا فراموش شود یاد تو هرچند نشد من دهان باز نکردم که نرنجی از من مثل زخمی که لبش باز به لبخند نشد بیقرار توام و در دل تنگم گلههاست آه بیتاب شدن عادت کم حوصلههاست
من گم شده ام هرچه بگردی خبری نیست جز این دو سه تا شعر که گفتم اثری نیست یک بار نشستم به تو چیزی بنویسم دیدم به عزیزان گله کردن هنری نیست یا پشت خداحافظی من سفری نیست؟ من چند قدم رفتم و برگشتم و دیدم در بسته شد آن گونه که انگار دری نیست
وقتی قلبی را عاشق کردی وقتی وجودی را وابسته کردی وقتی نفس های یک نفر را به نام خودت زدی وقتی جان کسی را به نفس های خودت گره زدی وقتی احساسی را در کسی روشن کردی وقتی قلب کسی را صاحب شدی فقط... امانت دار خوبی باش تنهایش نگذار ترکش نکن به او خیانت نکن اگر بروی...اگر ترکش کنی چه با خداحافظی چه بی خداحافظی او میمیرد نه اینکه نفس هایش قطع و تنش سرد شود نه! احساسش میمیرد و هر عاشقی میداند مرگ احساس دردناک ترین مرگ دنیاست
اگر مثلِ آدم خداحافظی کنی ، غصّه می خوری اما خیالت راحت است ... اما.. جدایی بدونِ خداحافظی بَد است خیلی بَد ... یک دیدارِ ناتمام است ذهن ناچار می شود هِی به عقب برگردد و درست یک ذره مانده به آخر .. متوقف بشود ... انگار بروی به سینما و آخرِ فیلم را ندیده باشی