جدیدترین تصویرهای جمله دار غمگین، عکس نوشته هایی با طعنه های جالب با عنوان منم باید برم واسه پروفایل، عکس های سفارشی و متنهای غمگین دخترونه و پسرونه با موضوع باید برم واسه متن پروفایل، تکست های احساسی، جملات تصویری بی نظیر دلخوری و جمله عکسهای خیلی زیبا و ناب راجع به باید برم، طراحی شده به صورت مخصوص طبق درخواست های شما عزیزان.
من بهش نگفتم نرو،
یعنی وقتی چشماشو دیدم که داره اونجوری له له میزنه برای رفتن،
حرفم تو دهنم خشک شد...
عوضش باهاش خداحافظی کردم،
تو دلم گفتم برو قربونت برم،برو خدا پشت و پناهت باشه،
برو خوشبخت بشی...
ولی من دعاهام کلا نمیگیره انگار،
یه شب سرمو گرفتم رو به آسمون و گفتم: آخ خدا تو که انقدر بزرگی،
تو که اشاره کنی همون میشه،
این یکی رو بذار کنار واسه ما، دیدیش که
از نوک پاش تا تار موهاش کل دنیای منه...
ولی انگار قبل ما یکی دیگه آرزوش کرده بود...
داشتم میگفتم،
انگار رنگ خوشبختی ندید،
یعنی خودش نگفت از همون چشاش که له له میزد برای رفتن خوندم...
من برای خودم مترجمی بودم،
اصلا مهرش که افتاد به دلم گفتم ببین ایشون حرف بزن نیست،
بخون از چشاش حرفاشو...
فکر کردی دوستت دارم به من گفت اصلاً؟؟
نه بابا ایشون یه عزیزم میگفت من از ذوق خوابم نمیبرد تا سه روز
بعد دوستت دارم گفته باشه و من زنده باشم؟؟؟
ولی دوستت دارمو با چشماش گفته بود هزار بار...
وقتی برگشت با اون چشای خسته نشست رو به روم
فهمیدم که این دعامم گیرا نبوده که نبوده...
فهمیدم قیدِ دعا کردنو باید بزنم از این به بعد، یا برعکس بگم هرچی میخوامو بلکه فرجی شد...
نشست رو به روم گفتم خب،
رفتی برگشتی؟؟
دیدی جایی خبری نیست،
دیدی هیچکی نمیمیره قدِ من برای اون زبونت که باز نمیشه به کلمه عاشقانه،
دیدی هیچکی قدر من بلد نیست بخونه حرف چشاتو؟؟؟
رفتی گشتی برگشتی؟؟؟
جات دیگه اینجا نیست،
جات پیشِ من نیست تو فاصله یه سانتیم، یه جور که نفسات صورتمو قلقلک بده...
یادت نرفته که، از حفظم تو رو...
چشات داره میگه برگشتی نه واسه خودم،
برگشتی چون جایی نداری که بری،
چون هیچکی قدِ من نمیخواستت...
هنوزم میخوامتا، تو این شکی نیست اصلا
توام با اون چشات حق نداری شک کنی بهش...
ولی اون نرو تو دهنم خشک شده،
و اون چشات که داشت میمرد برای رفتن
هنوز اینجاست جلو چشمم، یه لحظه ام نمیره کنار،
برو خوشبخت نشی،
بد نشدما،
ولی دعاهام برعکس میشه همیشه،
خوشبخت نشی دردت به جونم
قصه از اینجا شروع شد که تصمیم گرفتم سر همه شان را بکنم زیر برف.
تلگرام و تمام شعرهای عاشقانه اش را یکجا پاک کردم و رفتم نشستم جلوی تلویزیون و شروع کردم به شکستن تخمه و خوردن پفک و لواشک و پاستیل.
از روانشناس ها شنیده بودم در چنین مواقعی باید حواست را پرت کنی. بعد از آن همه پولی که ریخته بودم توی جیب این آقایونِ روانشناس باید هم می نشستم و تخمه ها را با ولع نوش جان می کردم. شوخی که نبود.
وقتی حساب شان را می کنم روی هم می شد خرجِ یک سفرِ دونفره ی شمال و چند بار کافه رفتن و یکی دوبار هم ناهار در لواسان خوردن.
خودش کلی عشق و کیف داشت. تازه چند برگ هم به این نوشته های پراکنده اضافه می شد.
ولی خب بعد از اون خداحافظیِ فوری و فوتی، ناچار بودم برم پیش یکی که راه و چاهِ بیخیالی را تجویز می کرد.
امروز را هم که حساب کنی، سه روز است که تمام خاطرات تو را به اضافه ی مقدار خیلی زیادی از احساسات خودم را چال کرده ام زیر خاک های باغچه ی جلوی در حیاط.
دو روز اول بد نبود. یک تنوع جانانه رنگ و روی زندگی ام را عوض کرد. یک حسِ استقلالِ فردی و غروری که به آدم های بعد از ترکِ رابطه ی عاطفی دست می دهد.
از آن نفس های راحت و خواب های بدون دغدغه.
ولی از تو چه پنهان که امروز یک طور دیگری شده همه چیز. اصلا، نه دلم تخمه و چیپس و پفک می خواهد و نه یک خوابِ سرِ شبِ راحت.
فکر که می کنم می بینم چقدر دلم برای آن شبی که سرِ میهمانی رفتنت با هم حرف مان شد تنگ شده.
این روانشناس ها هم که اصلا کارشان را خوب بلد نیستند.
به آدم می گویند، حواست را پرت کن تا فراموشش کنی، کدام فراموشی؟!
اصلا هر بار که می خواهم حواسم را پرت کنم که می افتد توی بغل تو!!!
این دیگر چه جور تجویزی بود؟
هیچ کدامشان هم نگفتند روز سوم که می رسد، باید خودت را برای کلنجار رفتن با هیجاناتِ ناشی از دلتنگی آماده کنی و روز چهارم هم...
به گمانم با این اوضاع و احوال، تکلیف روز چهارم را هم بدانم.
فکر می کنم باید فردا دوباره تلگرامم را نصب کنم.
*******************
+ کسی که بخواد بره نه چمدون میبنده، نه گوشیش خاموش میشه، نه چیز دیگه!
فقط سرد میشه ولی مهربون! همین...
- مگه تا حالا کسی رو دوست داشتی؟
اتوبوس رسیده بود ترمینال، میدونستم اگر بگم رسیدم اونم پا میشه میاد دنبالم،اونم پنج صبح!
به خودم گفتم میرم تو نمازخونه ی ترمینال یا یه قدمی میزنم تا بیدار شه...
هنوز فکرم تموم نشده بود پیام اومد رو گوشیم که "بیا سمت در پشتی ترمینال!" دختره ی احمق انگار جی پی اس اتوبوس بهش وصل بود!
از دور دیدمش از سنگینی کوله پشتی قهوه ای همیشگیش، میشد فهمید که بازم دیشب نخوابیده و نهار ظهر رو آماده می کرده و فقط با یه کرم ضد آفتاب آرایشش رو ماست مالی کرده!
خندم گرفت گفتم: حداقل چراغ رو روشن میکردی که تو ابروهات ضد آفتاب نزنی! گفت:
"علیک سلام" و بغلم کرد
و آروم دم گوشم گفت:
"اگر بدونی قیافت توی این سرما چقد دوست داشتنی و مسخره میشه مخصوصا اون دماغت که عین مخزن گردالی ته دماسنج جیوه ای سرخ میشه دلقک خان!" نفهمیدم چی گفت حواسم پرت بوی موهاش بود و خط اتوی مقنعه ی سورمه ایش که معلوم بود بازم عجله ای اتو زده که دو خطه شده!
گفتم: یه روزی میفهمم چطوری این همه فرزی که به همه ی کارات میرسی!
من که فقط بخوام یه چمدون ببندم باید نصف روز فکر کنم چی چی بردارم!
صدای بوق ممتد آژانسیه تو خیابون بلند شد که یعنی بدو بدو سمت خیابون!
تو ماشین؛ یقه خزدار پالتوی قهوه ای که میشد یه شالگردنم باشه، درآورد پیچید دور صورتم و با لحن حرص خوردن مخصوصِ خودش بدون اینکه دندوناش از هم باز شه گفت: سرما نخوری حالا همین امروز! بعد چسبید بهم... آژانسی آینشو تنظیم کرد و یه نگاه از آینه به ما دوتا، بعد پرسید کجا برم؟
اخم کردم که یعنی سرت بکار خودت باشه و فقط راه بیوفت!
بنده خدا ترسید گفت: آبان هوای اینجا خیلی سرده!
- خنگ خدا کجایی تو؟ حواست با منه؟
میگم کسیو دوست داشتی؟
+نه...
(امیرمهدی زمانی)
*******************
باید برم
باید بری!
این جوری خیلی بهتره
قشنگ بودنت ولی
نبودنت قشنگ تره!
سخته ولی باید برم
از من نپرس
مقصد کجاست...
شاید همین روزا بگم
این آخرین دیدار ماست!
*******************
حساب کردم اگه بخوام
این میزان آشفتگی و استرس رو که
به آدم میدن، با قدم زدن کم کنم
باید تا لب مرز پیاده برم
*******************
یه عابرم تو قلبت مسافرم
دیر یا زود باید برم
*******************
همین الان که از عرض خیابان بهاران میگذشتم حالم خیلی بد بود خیلی حواسم نبود یه ماشینی چند باری بوق زد بعد راننده سرشو از شیشه بیرون آورد و داد زد هوووووی مگر از پشت کوه اومدی
میخواستم برم بهش بگم
*******************
آری از پشت کوه آمده ام،
چه میدانستم اینور کوه باید برای ثروت حرام خورد
برای عشق خیانت کرد
برای خوب دیده شدن دیگری را بد نشان داد
برای به عرش رسیدن دیگری را به فرش کشاند.
جواب مهربانی خنجر است
وقتی هم با تمام سادگی دلیلش را می پرسم میگویند: از پشت کوه آمده.
ترجیح میدهم به پشت کوه برگردم و برم دنیای خودم
ولی یادم امد این ادمم هم حرفهای یه پشت کوهی رو متوجه نمیشه
اروم سرمو انداختم پاین و بغضم رو قورت دادم و ب راهم ادامه دادم 😔😔
(فرهاد صبوری)
*******************
اگر گفت باید برم
جلوشو نگیر!
وقتی بخواد بره ، میره... ولی همون فرصتی رو که تو آخرین لحظه داری مهربون باش،
بخند و دست از خاطره ساختن بَرنَدار!
بزن زیر دماغش بگو آهای نری بگی بد بودا... گریه نکن، بخند و بازوش رو نیشگون بگیر،
بهش نگو دوس ندارم حرفایی که به من زدی به یکی دیگه بزنی!
نگو اگر زدی پای حرفات وایسی.
نصیحت نکن،
نفرین نکن،
فقط لحظه آخر بازم از ته قلبت دوسش داشته باش انگاری قراره بمیره!
وقتی رفت... بزن زیر گریه... یه هفته،
یه ماه،
یه سال،
همچین که خالی شدی یه شب یه جایی یه زمین خوش آب و هوا گیر بیار یه چاله بکن و خاطره هاتو بریز داخلش و روش خاک بریز.
یه شاخه گل بذار سر قبرش و بشین یه فاتحه ام بخون برای روزای خوبتون.
آخرین تصویر تو ازش میشه یه خاکسپاری مُجلل و روزی که مُرد؛ ولی آخرین تصویر اون از تو میشه یه آدم مهربونِ تکرار نشدنی!
اون هربار که یادِ تو میُفته میمیره...
فکر کنم این انتقام منصفانه ای باشه!
برای دیدن عکسهای دیگر مربوط با این موضوع از لینک های پایین استفاده کنید.