تکست های جالب و جملات تصویری امروزی با عنوان سن سی سالگی، تصویرهای جمله دار با تیکه های داغ تلخ راجع به سی ساله شدن واسه پروفایل، یادداشت های تصویری خواندنی خیلی زیبا، استاتوس های حسرتی نکته دار، جمله عکسای سفارشی بی نظیر با موضوع 30 سالگی مخصوص متن پروفایل، طراحی شده طبق درخواست های شما در سال 1397.
سی سالگی به بعد که عاشق شوی دیگر اسمش را نمی نویسی کف دستت و دورش قلب بکشی یا عکسش را بگذاری لای کتاب درسی ات و هی نگاهش کنی سی سالگی به بعد که عاشق شوی یک عصر جمعه ی زمستانی یک لیوان چای می ریزی می نشینی پشت پنجره و تمام شهر را در بارانی که نمی بارد با خیالش قدم می زنی...
سی و چند سالگی یک زن را هرکسی نمیفهمد. سی و چند سالگی یک زن یعنی جمع دلفریبی و شیطنت ضرب در وقار و متانت. زن سی و چند ساله تازه اول پختگیست؛ سرشار از هوشی زنانه و زیبایی دوچندان. شبیه نسیم خنکی که عصر یک روز تابستانی روی پوست عرق کرده صورت می وزد! شبیه صدای دل انگیز خوردن باران روی برگها... شبیه هرچه که تورا وارد یک خلسه شورانگیز میکند. زن سی و چند ساله مخدریست که زندگی را سرحال می آورد. زن سی و چند ساله یک نقاشی بی نقص است از مجموعه هر آنچه میشود در یک قاب جمع کرد
نه آدم توی بیست سالگی زندگیش رو متحول میکنه و میترکونه، نه توی سی سالگی زندگیش داغان و ترکیده میشه، آدم تا جایی که خودش بخواد، میتونه زندگی بکنه، جاییم که خودش نخواد، بیست سالش باشه یا سی سال، فرقی نداره براش
*****************
قدیم ها دنیا روی دور تند نبود! می شد عاشق شوی خیر ببینی سال ها بعد خسته شوی. تناسخ است یا تکامل؟ که در سی سالگی هزار سال زندگی کرده ایم!؟
*****************
و زنان در حوالی سی سالگی هنوز هم پر از دوستت دارمند ! چند تا از دوستت دارم هایم را برایت مربای آلبالو درست کرده ام، چند تا را گرد گرفته ام از اشیا، با یکی از آنها پیرهنت را اتو کرده ام.
*****************
وقتی شانزده ساله ای، باید عاشق شوی؛ هنوز خیلی جوانی استخوانهایت دوباره زود پیوند می خورند... سی یک سالگی به بعد دیر است... علیل می مانی...
*****************
بی تو در آستانه ی سی سالگی روبروی باد کولر حماقتم را مرور میکنم... مردادهای بیست سالگی خیابان های گرم با تو...
*****************
ناقوس سی سالگی نواخته شد. اما ابلوموف هنوز در هیچ راهی پیش نرفته بود. او همچنان در آغاز راه در همان مرحله ده سال پیش بود. او همیشه خطوط خیال آمیز آینده اش را در اندیشه طرح می کرد...
کتاب خلاصه رمان "ابلوموف" نوشته "ایوان گنچاروف"