استیکر نام ها

عکس نوشته ، عکس پروفایل ، تعبیر خواب ، طراحی اسم

عکس نوشته شوق دیدار برای پروفایل

پنجشنبه, ۸ تیر ۱۳۹۶، ۰۶:۵۱ ب.ظ

معرفی یادداشت های تصویری عاشقانه و بسیار زیبا، همراه هستید با تصویر نوشته های شاد، احساسی جدید با موضوع شوق دیدار کسی که دوستش داری، دانلود انواع تصاویر انرژی دار همراه با تکست های جذاب و به روز و جمله ها و مطالب کوتاه شیک با عنوان داشتن شوق دیدار یک فرد مخصوص پروفایل، استیکرهای ناب، تصاویر متن دار خاص و عکس در کنار مطلب ها و تکست های خواندنی عالی، جملات تصویری محشر و خیلی قشنگ و ویژه در مورد اشتیاق دیدار تو ، طراحی شده در این سایت. با ما همراه باشید...


اشتیاقی که به دیدار تو دارد دل من

دل من داند و

من دانم و

دل داند و

من...


*****************


تو را با همه ی خوبی ها و بدی هایت دوست دارم,
میگویی فراموشت کنم ؟ چگونه؟
حال که با لحظه های زندگی ام درآمیخته ای,
حال که قلب خاموشم را به تپش واداشته ای,
حال که چشمانم به شوق دیدار تو و یا نشانی از وجودت گشوده و به امید ملاقاتت در رویاهای شبانه ام بسته میشوند,
حال که عشقت را در گذر ثانیه های عمرم بیش از پیش احساس میکنم ,
حال که صادقانه و با تمام وجودم دوستت دارم ,
حال که عاشقم کرده ای,

چگونه فراموشت کنم؟؟؟؟


*****************


امروز آسمان را دیدم.چه قدر زیبا بود!
امروز از آسمان طلب صبر کردم.چه زیبا پاسخ داد!
امروز در بین دستانم برای خود آسمان کوچکی ساختم.چه بزرگ بود!
وامروز...همین امروزی که گذشت میخواهم همان آسمان را دیگر نبینم...!
وامروز...همین امروزی که گذشت میخواهم همان آسمان صبرم را تمام کند و ...!
وامروز...همین امروزی که گذشت میخوام همان آسمان کوچک را...!
ولی انگارخوزشیدکِ این آسمان طلب های دیگری دارد...این آسمان که خورشید، دربرش نور را پخش می کند طلب "مهتابش" را دارد و من...!
به من گفت که مهتابش را میخواهد و چه کس گفت این خواسته اش را...او همان خورشید
"خورشید"
همان که من آرامشم را از او میگرفتم و حقا که عجب آرامشی بود!
همان که ترس را برایم موجودی بی معنا خواند..
چه شب هایی ترسیدم و صبح با لبخندش آرامش را برایم ترجمه کرد!
و با همین کارهایش منِ بی نیاز را سراسرنیاز میکرد و برای لحظه ای بودن در کنارش لَه لَه میزنم!
گرمای خورشید را دوست دارم...لذت می برم از این همه آرامشی که صبح ها بی دریغ وارد زندگی ام میشود!
شب را به ذوق دیدار با خورشیدکم به خواب میروم و صبح به شوق دیدار با او خواب را بدرقه میکنم!
ولی آه...!
به آن روزی که آسمان هوس باریدن به سرش بزند..!
بی انصاف آن ابرهایی هستند که با وقاهت هرچه تمام تر خورشیدکم را درخود می بلعند و روز و شبم را سیاه میسازند!
و آن موقع است که چشم هایم مثل این ابرهای بی انصاف بارانی میشود و پرده ای از اشک چشمانم را میپوشاند!

امروز خیلی روزخوبی است...خورشیدکم دست در دست آسمان دارد و آسمان با حرکت ابرهایش بوسه ای برخورشیدک نازمن میزند!
و من تنها بهره ای که می برم گرمای بی حدوحسب صورتک نازش است که هر روز صبح سلامی میشود و برمن می تابد!
راستی...!
امروز خورشیدکم آرام در گوش من گفت:
عاشق شدِام !!!
و من تنها لبخندی روی لب نشاندم و بر صورت پرمهروعطوفتش پاشیدم!
اما...گرمای این لبخندی که برصورت او پاشیدم آتش شدو وجودم را سوزاند!
سوزاندو سوزاند!!!
خورشیدکم طعم عشق را چشیده بود..عشق!همانی که به وسعتش گرما داشت و آینه ی قلب هر عاشقی بود!
عشق او مهتابش بود و عشق من نیز او!
عاشق بود و عشق چشمانش را کور کرده بود و دلتنگی بی وقفه ی مرا نمیدید!
اما چرا من همه چیز را دیدم؟!
چرا روزهای عشق بازی اش با ماه رادیدم و همچنان عاشقانه پرستشش کردم؟!
امشب...شب وصال است و خورشیدکم دست در دست مهتابش میخواهد در آسمان شور به پا کند!!!
همه از او می گویند..ستارگان سراز پا نمیشناسند زمین که انگار بار دگر متولد میشود چون از خوشی در پوست خود نمیگنجد!!
و ماه روشنی بخش شب های بی خورشید من لبخندِ روی لب هایش بیانگر همه چیز است!
و من همچو ستاره ای بی فروغ گوشه ای دستانم را بغل کرده و جوشش اشک هایم هرآن نمیگذراد همه چیز را ببینم...دگر گرمایی نیست...یعنی هست و دگر متعلق به من نیست!
ولی این را دیدم...
از راه همیشگی گذشتند...همان راهی گه من از آن برای رسیدن به گرمای زندگیم گذر میکردم!!!
هر روز گرمای وجودش خون میشد و رگ هایم را تازگی میبخشید!
ولی از امروز دگر تازگی ای نیست..دگر شوقی نیست..و دگر خورشید را نیازی به من نیست!
و امشب که منِ عاشق متوجه گرمای خورشیدکم می شوم گرمایی که بیش تر از همیشه است...و این سرچشمه از آن عشقی دارد که در وجودش رَخنه کرده...وچقدر آسمان امروز زیبا خورشیدکم را در آغوش داردو آسمان به شوق وجود خورشید آبی تر از روزهای دیگراست...
ولی امروز قلب و چشم من بارانی تر از روزهای دیگراست....
از قلبم خون و از چشم هایم اشک می بارد..می گریم
و دست هایم را میبندم...دگر آسمان کوچکی که بستر خورشیدنازِمن بود نمیتواند منظره ی چشمان من باشد!
چشم هایم را آرام میبندم...تمام گرمایی که مطعلق به وجود او بود از خود خارج میکنم...ذهنم پرمیکشد به سمت آن روز های گرم که منبع این گرما خودش بود..اما نه!!
بال های ذهنی که به سمت او پر بکشد را می شکنم و پاهایم را هم قلم می کنم تا دگر قدم در آن راه نحس و شوم نگذارد...
وچون دگر گرمایی در خود حس نمیکنم...آرام میگیرم...آرام...حسی نیست...پس خورشید زیبا،من در آرزوی بودن با تو بدون گرمای تو سوختم پس...خدانگهدارت
خدانگهدار


*****************


گیتار در دست و آواز بر لب
میخوانم آنگونه که دلم ندا میدهد
به شوق دیدار یار نواهای دلم را میزنم
و همچنان سر شار از عشق


*****************


در دوری لذتی است که در با هم بودن نیست...
چون در با هم بودن ترس از فراق است و در دوری شوق دیدار.


*****************


دیدارت دلچسب و دوریت دلگیر است... دوریت را به شوق دیدارت سر میکنم


*****************


شوق دیدار تو را قاصد بی رحم چه داند آنقدر شوق تو دارم که خدا می داند


*****************


کاش میشد کنارش می نشستم و آن دستان لطیفش را به گرمی می فشردم...
نگاه زیبایش را با چشم دل می نگریستم ، الفبای عشق را با تمام وجود برایش می سرودم...
چه زیباست در کنار یار بودن ، برایش ماندن و با وی مردن ...
کجاست یارم تا جان نثارش کنم...کجاست تا با شوق دیدارش باز دریای چشمانم را مواج کند...
گم گشته دریای غمم...ای ساحل عشق کجایی ...
بیا که دگر این قایق تاب طوفان غمت را ندارد...


*****************


 چون که مقصود تویی ، منت ساقی نکشم شوق دیدار تو دارم غم باقی نکشم


برای دریافت استیکر و تصاویر بیشتر روی لینک زیر کلیک کنید.

استیکر

نظرات: (۰) کامنت خود را ثبت کنید و منتظر پاسخ باشید
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی